معنی پایتخت المان
حل جدول
بن، برلین
پول المان
مارک، یورو
مجلس المان
لایشتاک، بوندستاگ
شهر المان
مونیخ
رود المان
راین
المان هیتلری
رایش
امپراتوری المان
رایش
شهرصنعتی المان
اسن, روهر, رور، ینا.
لغت نامه دهخدا
المان. [اَ ل َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت در 5 هزارگزی شمال رشت و هزارگزی خاور راه پیربازار. جلگه و معتدل مرطوب است. سکنه ٔ آن 420 تن شیعه اند که به گیلکی وفارسی سخن میگویند. آب آن از صیقلان رود تأمین میشودو محصول آن برنج و صیفی کاری و شغل اهالی زراعت است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
المان. [اَ] (اِخ) یکی از کشورهای اروپا. رجوع به آلمان و مقدمه ٔ ابن خلدون متن عربی ص 62 شود.
المان. [] (اِخ) دهی است در چهارفرسخی مشرق تنگ سروک از ناحیه ٔ ایل یوسفی در بلوک کوه گیلویه ٔ فارس. رجوع به فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 276 شود.
پایتخت
پایتخت. [ت َ] (اِ مرکب) پاتخت. شهری که پادشاه در آن سکونت دارد و بعربی دارالسلطنه گویند. (غیاث اللغات). قُطب. حاکم نشین. کرسی. کرسی مملکتی.دارالملک. پادشائی. حضرت. واسطه. قاعده (تبریز قاعده آذربیجان است). قاعده ٔ ملک. عاصمه. قصبه. مستقر. مقر. مستقر ملک. نشست. نشست گاه. تختگاه. ام البلاد. سریر. سریرگاه. دارالاماره. دارالمملکه. دار مملکت: ثم عبدالعزیزبن موسی بن نصیر و سریره اشبیله. ثم ایوب بن حبیب اللحمی و سریره قرطبه. (نفخ الطیب ج 1 ص 140).
فرهنگ فارسی هوشیار
فرانسوی گهر کیا (عنصر)
فارسی به آلمانی
Deutschland (n)
فرهنگ معین
(تَ) (اِمر.) شهری که محل مقر حکومت باشد.
معادل ابجد
1535